طلوع می کند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد
نشانه ی چیست؟
شنیده ام که می آید کسی به مهمانی
کسی که سبزتر است از هزار بار بهار
کسی
شگفت کسی
آن چنانکه میدانی
کسی که نقطه ی آغاز هرچه پرواز است
تویی که در سفر عشق خط پایانی
تویی بهانه ی آن ابرها که می گریند
بیا که صاف شود این هوای بارانی
تو از حوالی اقلیم هرکجا آباد
بیا که می رود این شهر رو به ویرانی
کنار نام تو لنگر گرفت کشتی عشق
بیا که یاد تو آرامشی است طوفانی
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای دور اجاقی ساده بود
شب که میشد نقشها جان میگرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
میشدم پروانه خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوجی نبود
باری ما جفت و طاقی ساده بود
قهر میکردم به شوق آشتی
عشقهایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود
موجیم و وصل ما از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم از فوج دیگریم
پرواز بال ما در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم جز سایه ای ز خویش
آیین آینه خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است چیدن رسیده را
خامیم و درد ما از کال چیدن است
چشمها پرسش بی پاسخ حیرانی ها
دستها تشنه ی تقسیم فراوانی ها
با گل زخم سر راه تو آذین بستیم
داغهای دل ما جای چراغانیها
حالیا دست کریم تو برای دل ما
سر پناهی است در این بی سروسامانی ها
وقت آن شد که به گل حکم شکفتن بدهی
ای سر انگشت تو آغاز گل افشانیها
فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزلها و غزلخوانیها
سایه ی امن کسای تو مرا بر سر بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانیها
چشم تو لایحه ی روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی ها
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟
بی رنگتر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟
در سایه ی این سقف ترک خورده نشستیم
بی حوصله و خسته و افسرده نشستیم
خاموش چو فانوس که در خویش خمیده است
پیچیده به خود با تن تا خورده نشستیم
یک بار به پرواز پری باز نکردیم
سر زیر پر خویش فرو برده نشستیم
بر سنگ مزار دل خود مرثیه خواندیم
یک عمر به بالین دل مرده نشستیم
بر گرده ی ما خاطره ی خنجر یاران
با جنگلی از خاطره بر گرده نشستیم
آیینه هم از دیده ی تردید مرا دید
با سایه ی خود نیز دل آزرده نشستیم
برخاست صدا از درو دیوار ولی ما
با این همه فریاد فرو خورده نشستیم
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم
خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم
سکوتم آب شد
چشم بستم
بسترم آتش گرفت
در زدم
کسی این قفس را وا نکرد
پر زدم
بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم
دفترم آتش گرفت
هزار خواهش و آیا
هزار پرسش و اما
هزار چون و هزاران چرای بی زیرا
هزار بود و نبود
هزار شاید وباید
هزار باد و مباد
هزار کارنکرده
هزارکاش و اگر
هزاربارنبرده
هزاربوک و مگر
هزاربارهمیشه
هزاربارهنوز
مگر تو ای همه هرگز
مگر تو ای همه هیچ
مگر تو نقطه ی پایان
براین هزار خط ناتمام بگذاری
مگر تو ای دم آخر
در این میانه تو
سنگ تمام بگذاری
خسته ام از آرزوها؛آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین؛پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده؛میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را؛روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی؛جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را؛با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی؛باد خواهد برد باری
روی میز خالی من؛صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها؛نامی از ما یادگاری
هنوز ادامه دارد
هنوز هم که هنوز است
درد؛دامنه دارد
شروع شاخه ی ادراک
طنین نام نخستین
تکان شانه ی خاک
و طعم میوه ی ممنوع
که تا تنفس سنگ
ادامه خواهد داشت
ودرد
هنوز دامنه دارد
صفحه قبل 1 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Pichak :.